به یاد شهید (دریا قلی)
برای سلامتی روح شهدا صلوات
 
 

دریا قلی سورانی ، (۱۳۵۹-۱۳۲۴) اهل آبادان، و یک اوراقچی ساده بود.
وی در تاریخ نهم آبان سال ۱۳۵۹ و در جریان حمله ی عراق به ایران، در بیست کیلومتری شهر آبادان متوجه تحرکات شبانه عراقی ها برای حمله غافل گیر کننده به این شهر شد و به سرعت با دوچرخه خود را به آبادان رسانده و با فریاد، مردم را از ماجرا آگاه ساخت.
مردم نیز با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانه‌ها بیرون آمدند و با هر چه در دست داشتند، از چوب و چاقو و بیل و کلنگ به سمت منطقه ذوالفقاری حرکت کردند.
سورانی سپس پیاده به سمت مقر سپاه پاسداران دویده و نیروهای خودی را از حمله عراقی ها آگاه می سازد. وی پس از ساعتها مقاومت در کشاکش این ماجرا بر اثر ترکش خمپاره مجروح و در راه بیمارستان در قطار به مقام والای شهادت نائل می شود. با مقاومت مردم، نیروهای عراقی در تصرف آبادان ناکام مانده و مجبور به عقب نشینی شدند.
نیروهای بعثی پس از اشغال آبادان قصد تصرف شیراز را داشتند که با رشادتهای شهید دریا قلی سورانی و مقاومت مردم آبادان، از دستیابی به این امر بازماندند.
شهید سورانی در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است و به تازگی مقبره ی این شهید رونمایی شده است.


از زبان مهرزاد ارشدی همرزم شهید:
در نهم آبان و پس از سقوط خرمشهر، ارتش بعث عراق، تصمیم گرفت که آبادان را نیز اشغال کند و به همین خاطر این شهر را محاصره کرد و از سمت ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد. این بخش از شهر دور از مرکز آبادان بود و با توجه به درگیری های فراوان نیروهای زیادی در آنجا نداشتیم تا آن که شهید دریاقلی که یک اوراقچی ذوالفقاری بود، متوجه شد. او با دوچرخه به سمت شهر حرکت کرد تا مسئولان سپاه را خبر کند و همان طور که رکاب می زد، فریادکنان مردم را به سمت ذوالفقاری هدایت می کرد.
ارشدی ادامه داد: مردم هم با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانه ها خارج شدند و با هر چه که در دست داشتند به سمت ذوالفقاری حرکت کردند. دریاقلی که دوچرخه اش پنچر می شود، دیگر قادر به حرکت نبود پیاده می شود و با «دو» خود را به سپاه آبادان می رساند و موضوع را به فرماندهی سپاه می گوید که بچه های سپاه و بسیج هم سریع به سمت ذوالفقاری حرکت کردند.
من هم که نوجوانی 16 ساله بودم، همراه نیروها بودم. ما که به سمت ذوالفقاری می رفتیم، می دیدیم که مردم به صورت «سیل» به سمت ذوالفقاری در حرکتند. من با چشم خودم جوانی را دیدم که از او پرسیدم: تو که چیزی نداری چگونه می خواهی با دشمن مقابله کنی؟ همان طور که می دوید، گفت، می دوم شاید اسلحه ای پیدا کنم و با آن جلوی دشمن را بگیرم. آخر اگر ما نرویم، دشمن شهر را می گیرد.
ارشدی در ادامه گفت: مردم در آن روز موفق نشدند دشمن را از ذوالفقاری عقب برانند و آرزوی استقلال آبادان را برایش به آرزویی دست نیافتنی تبدیل کنند، اما عدم سقوط آبادان درآن روز، نتیجه تلاش مخلصانه آن روز شهید دریاقلی بود. او وقتی خبر را به ما داد، در حالی که چند کیلومتر را دویده بود، طاقت نیاورد و دوباره آن مسیر را برگشت و در کنار مردم و بسیجیان و رزمندگان در برابر دشمن ایستاد و نیروهای عراق را به عقب نشینی وادار کرد.
وی افزود: من او را می دیدیم که رجز می خواند و می جنگید. از شور و شوقی که داشت، می خندید و در اوج هیجان، به نیروهای مردمی روحیه می داد. این نشان دهنده اخلاص و ایمان او بود که تا عقب نشینی عراق ایستاد.

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1398برچسب:, :: 13:1 :: توسط : مصطفی احمدی




 



 زندگینامه کوروش کبیر

● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر

دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

 

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

 

● نخستین نبرد کوروش

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

● نبرد سارد

سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»

این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.

بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :

« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.

هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.

 

 


 

 

از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.

 

از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.

پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »

هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.

نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.

الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.

با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.

کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.

نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.

هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.

آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.

کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.

هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.

توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.

از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.

با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس شهر را رها کرد و به کوم ( = کیمه ، مستعمره ی یونانی ) گریخت. مازارس به اهالی کوم پیغام داد که باید پاکتیاس را تسلیم کنند. اهالی کوم از یک سو نمی خواستند با پارسیان وارد جنگ شوند و از سوی دیگر راضی نبودند کسی را که به آنها پناه آورده است تسلیم پارسیان کنند، لذا از پاکتیاس خواستند تا از شهر آنها بیرون رود و به ملیطه بگریزد. به خواست اهالی کوم ، پاکتیاس به ملیطه رفت ولی از بخت بد شهری که به آن پناه آورده بود مردمی داشت بازرگان و پرستنده ی پول ! آنها راضی شدند در ازای دریافت وجهی پاکتیاس را تسلیم کنند ولی پاکتیاس بوسیله ی یک کشتی که از کوم آمده بود به جزیره ی خیوس فرار کرد اما این پایان بدبیاری های او نبود.

اهالی این جزیره خواهان ناحیه ای به نام آتارنی بودند که در برابر خیوس واقع بود و به مازارس گفتند که اگر آن ناحیه را به ما دهی پاکتیاس را به تو می سپاریم. مازارس چنین کرد و مردم خیوس پاکتیاس را آوردند و تحویل سپاهیان پارس دادند. سپس مازارس حکم مرگ پاکتیاس را صادر نمود و بدینگونه فرماندار شورشی لیدیه مجازات شد.

در پی این حادثه ، کورش تصمیم گرفت برای دفع خطرات احتمالی مستعمرات یونانی آسیای صغیر را نیز تسخیر نماید. لذا مازارس را به مطیع کردن این مستعمرات گماشت. نخستین شهری که فرو پاشید پری ین بود. پس از آن دشت مه آندر و کشورهای ماگنزی نیز سر به فرمان پارسیان فرود آوردند. در این هنگام مازارس از دنیا رفت و هارپاگ مادی جانشین او شد. هارپاگ بلافاصله شهر فوسه را پیرامون گرفت و به اهالی آن یک اولتیماتوم بیست و چهار ساعته داد که بجنگند یا تسلیم شوند.

مردم فوسه که دریانوردان زبردستی بودند و کشتی های فراوانی داشتند ، از این مهلت یک شبانه روزی


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 12:13 :: توسط : مصطفی احمدی

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: 2 هزار دانشجو از سمنان در قالب کاروان‌ های راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام می‌شوند.


راهیان نور

به گزارش جام جم آنلاین ، علی ‌نقی همتی در جلسه برنامه‌ریزی اعزام کاروان‌های راهیان نور در سالن جلسات فرمانداری سمنان اظهار داشت: یکی از نقاط ضعف ما این است که نتوانستیم اتفاقات زمان جنگ را برای جوانان بازگو کنیم و آنان را در حال و هوای جنگ قرار دهیم.

وی افزود: اگر آگاهی‌های لازم نسبت به زمان جنگ را بتوانیم به جوانان انتقال دهیم، شاید کمتر با آنها به مشکل برخوریم و درک آنها از مسائل بالاتر رود و یکی از راه‌های انتقال این آگاهی، اعزام کاروان‌های راهیان نور است.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: مأموریت سپاه در تمام عرصه‌ها بیشتر فرهنگی بوده و بزرگ‌ترین نعمت آن، وجود بسیج است.  ظرفیت و نعمت در بسیج به وفور وجود دارد و تنها کسی را می‌خواهد تا بتواند از این ظرفیت‌ها استفاده کند.

وی بیان کرد: کسانی که در زمان جنگ شهید نشدند، ماندند تا ارزش‌ها و اتفاقات آن زمان را برای نسل‌های بعدی بازگو کنند.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: یکی از مأموریت‌هایی که در طول سال به عهده سپاه قرار داده شده، اعزام کاروان‌های راهیان نور به مناطق جنگی است.

همتی تصریح کرد: 640 نفر از بسیج محلات در تاریخ‌های 28 اسفند و سوم فروردین به وسیله کاروان‌های راهیان نور از شهرستان سمنان به مناطق جنگی اعزام می‌شوند.

یکی از نقاط ضعف ما این است که نتوانستیم اتفاقات زمان جنگ را برای جوانان بازگو کنیم و آنان را در حال و هوای جنگ قرار دهیم

وی تأکید کرد: دانش‌آموزان پسر در دو مرحله اعزام می‌شوند که 400 نفر از آنها در تاریخ 18 اسفند و 120 نفر دیگر در اردیبهشت ماه سال آینده به مناطق جنگی جنوب اعزام خواهند شد.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: 160 نفر از دانش‌آموزان دختر شهرستان سمنان نیز با کاروان‌های راهیان نور به این مناطق اعزام می‌شوند.

همتی اظهار داشت: مقری برای زائران استان سمنان در شوش با ظرفیت 12 هزار نفر در نظر گرفته شده است.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:28 :: توسط : مصطفی احمدی

اگر روزی رسید که مردم به حرف شما راویان گوش ندادند شما باید با شهدا حرف بزنید. حضرت زهرا سلام الله علیها در داخل بیت الاحزان چه می کرد که آمدند و آن درخت را بریدند و از بین بردند؟ اگر کار او بی فایده بود و بی اثر که به او کاری نداشتند. با شهدا حرف زدن، افشای خائنین است. این کاری بود که حضرت زهرا و حضرت زینب(علیهماالسلام) انجام دادند. 


راهیان نور

به راستی حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت سجاد علیه السلام با اقدامات خودشان، همه مسلمان ها را بدهکار کرده اند. در یک جامعه از یک خواهر شهید، از یک مادر شهید که در سن کهولت است, در زمانی که اسیر است و دست او را بسته اند چقدر انتظار است یتیم داری کند؟ قافله سالاری کند در حالی که آن همه داغ دیده است؟

واقعاً در چنین موقعیتی هیچ توقعی نیست و خداوند متعال این مثل اعلی را برای ما راویان گذاشته است. در شام همیشه از اهل بیت بد گفته اند؛ اما در همان زمانی که لعن می کردند, حضرت زینب کاری کرد که وقتی برگشت به کربلا، گفت برادر پاشو ببین چه کردم! در شامی که لعن بابایمان علی را می گفتند؛ من اولین مجلس روضه تو را گرفتم. وقتی که یزید به انفعال افتاد و گفت هر چه از ما می خواهید، بخواهید، امام سجاد آمدند پیش حضرت زینب و گفتند عمه جان چه بگوییم؟

گفتند: بگویید آن لباس هایی که از ما غارت کرده اند بیاورید و دوم این که ما هنوز برای امام حسین علیه السلام عزاداری نکرده ایم. ما داغ به دلمان بوده و کتک خورده ایم. اجازه بدهید یک مجلس عزاداری برگزار کنیم. مردم شامی آمدند و ذکر مصیبت را شنیدند و لعن کردند مردان خودشان و یزید را و برگشتند. یعنی شام را منقلب کردند. پیروزی اصلاً یک قسمتش به جنگ و یک قسمتش به روایتگری است و ایشان از مادرشان یاد گرفته اند.سیره حضرت زهرا سلام الله علیها این بود که شنبه ها می رفتند کنار قبر شهدای احد.

امام می فرمودند:" گریه بر مظلوم فریاد بر ظالم است. امام می فرمودند: ما با همین گریه ها سیل جاری می کنیم." لذا حضرت زینب سلام الله علیها در یک موقعیت خاصی توانستند ورق را برگردانند

یاد شهیدان، سیره اهل بیت است

حضرت زهرا سلام الله علیها از خاک تربت حضرت حمزه سیدالشهداء تسبیح 33 دانه درست کردند. امام سجاد هم از خاک کربلا برداشته و تسبیح درست کردند و در دستشان بود. یزید سئوال کرد این چیست؟ فرمودند این تسبیح تربت است, بدون این که ذکر بگوییم برای ما ثواب نوشته می شود. این معنی دارد. یعنی یزید بدبخت کردی خودت را، فکر کردی تمام شده ولی تازه شروع شده است "طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم"

در آن جایی که خونشان را ریختی مردم خاک آن جا را به تبرک بر خواهند داشت. لذا یاد شهیدان را گرامی داشتن سیره حضرت زهرا سلام الله علیها بود.

نجوای راوی با شهداراهیان نور

شهید گمنام

آن روزی که مردم به حرف شما گوش نمی دهند شما باید با شهدا حرف بزنید. حضرت زهرا سلام الله علیها در داخل بیت الاحزان چه می کرد که آمدند و آن درخت را بریدند و از بین بردند. اگر کار او بی فایده بود و بی اثر که به او کاری نداشتند. با شهدا حرف زدن، افشای خائنین است. این کاری بود که حضرت زهرا سلام الله علیها در دوران خانه نشینی امیرالمؤمنین می کردند و حضرت زینب هم این کار را کردند  و می گفتند با حرف زدن با شهدا که ما با هیچ کس کاری نداریم. می خواهیم بگوییم وای بر مظلوم و گریه کنیم. امام می فرمودند:" گریه بر مظلوم فریاد بر ظالم است. امام می فرمودند: ما با همین گریه ها سیل جاری می کنیم." لذا حضرت زینب سلام الله علیها در یک موقعیت خاصی توانستند ورق را برگردانند.

شیعه اگر واقعاً شیعه باشد، هیچ وقت مأیوس نیست. هیچ وقت ساکت نمی ایستد. فردای 15 خرداد دوباره شروع می کند. فردای عاشورای خونین دوباره شروع می کند. فردای پایان جنگ دوباره شروع می کند. ما تأخیر کردیم.

چه زندگی زیبایی می شود زندگی با یاد حسین. "او سمعتم بشهید او غریب فاندبونی". این نکته خیلی مهم است. هر گاه داستان یک شهید یا غریبی را شنیدید آنجا برای من گریه کنید."

راه قدس از کربلا می گذرد و راه حسین از شهدا". باید رفت در خانه شهدا آن وقت است که تازه می فهمیم که حسین یعنی چه؟

ایستادگی و مردانگی که ملحق به ذات الهی بشود، جاودانه است و تاریخ را از خودش متأثر می کند.

 

گفتاری از مرحوم حاج شیخ عبدالله ضابط


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:25 :: توسط : مصطفی احمدی

از شهادت طلبی شیعه تا عملیات انتحاری القاعده

در دو دهه اخیر و با گسترش مبارزه مردم فلسطین و ورود آن به عرصه جدیدی از مقاومت، همچنین ظهور «القاعده» و تهاجم آمریکا به عراق، موضوع جهاد از سوی افکار و رسانه‌های غربی مورد توجه قرار گرفته است؛ چه آن که به خاطر عدم شناخت دقیق مبانی دینی مسلمانان، مسئله جهاد، ترور و حملات انتحاری در یک ردیف با باری کاملا منفی گنجانده شده است. در این مقاله تلاش شده است به شکلی مختصر، تعریف کلی از جهاد و انواع آن و مرزهای تفکیک این فریضه دینی با مسئله ترور و حملات انتحاری تبیین شود.

ریم صالح الریاشی

هر چند بین مبانی فقهی شیعه و اهل سنت تفاوت‌های زیادی وجود دارد، اما در این مقاله، تنها به ارائه دیدگاه‌های فقه شیعه درخصوص بحث جهاد می پردازیم. دلیل اصلی آن به وجود آمدن فرقه‌های مختلف و تندرو در میان اهل سنت است که عملا اجازه بیان «نظری مطلق» از سوی علمای اهل سنت را از بین برده است. نمونه بارز آن، فرقه وهابیت است که هجوم و کشتار و جنایات وحشیانه زیادی در کارنامه خود، از جمله حمله و قتل و غارت مردم و هتک حرمت عتبات عالیات را به ثبت رسانده و در دهه اخیر، حمایت از طالبان و «القاعده» را یدک می کشد. عجبا که هیچ آهی از نهاد علمای اهل سنت بر نخواسته است!

 

جهاد ابتدایی یا اصلی:

جهاد عقیدتى و ابتدایى، جز با امر و اذن امام عادل جایز نیست; یعنى مسلمانان نمى‏توانند، خودسرانه به این کار اقدام کنند، به تعبیر دیگر، تا موقعى که از جانب امام عادل، مصلحت اندیشى صورت نگیرد و فرمانى صادر نشود، هیچ کس حق جهاد علیه کفار را نخواهد داشت.

فقه شیعه در ماهیت جهاد ابتدایى، دیدگاه ویژه‏اى دارد: اغلب قریب به اتفاق فقیهان شیعه، تقسیم‏بندى جهاد به دو نوع «ابتدایى» و «دفاعى» را همانند اهل سنّت پذیرفته‏اند، اما بر خلاف اهل سنّت، «جهاد ابتدایى» و به تعبیر دیگر، «جهاد اصلى» را مشروط به امر امام معصوم مبسوط الید دانسته‏اند.

صالحى نجف‏آبادى، درباره دیدگاه عمومى فقیهان شیعه مى‏نویسد: «عجیب است که هیچ‏یک از فقهاى شیعه در این که جهاد اصلى، مشروط به امر امام معصوم مبسوط الید است، تردید نکرده‏اند.»

این مطلب در نظر علماى شیعه به قدرى مسلّم بوده است که فیض کاشانى در کتاب الشافى مى‏گوید: «چون در زمان غیبت، جهاد حق تعطیل است، ما از ذکر آداب و شرایط آن خوددارى کردیم»

در نتیجه تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در جهاد نبیند، جهاد مجاز نخواهد بود.

جهاد دفاعى:

صاحب جواهر، موضوع جهاد دفاعى را دو چیز مى‏داند: این که مسلمانان مورد هجوم کفار قرار گیرند و این هجوم (اولاً) اساس اسلام را تهدید کند و یا (ثانیا) اراده استیلا بر بلاد مسلمانان داشته باشند و این، اسارت و آوارگى و اخذ اموال مسلمانان را در پى داشته باشد. در چنین شرایطى، بر همه مسلمانان، اعم از زن و مرد، سالم و بیمار، حتى کور و ناقص‏العضو، واجب است که به هر نحو ممکن و در هر شرایطى، اقدام کنند و نیازى به اذن امام و دیگر شروط جهاد ابتدایى ندارند. این دیدگاه عینا در همه رساله‏هاى عملى امروز مراجع شیعه منعکس شده است.

وجوب و تحریم جهاد دفاعى:

خداوند متعال، شما را از دوستى و دادگرى نسبت‏ به همه کسانى که با شما به سبب پاى‏بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن‌هایتان نرانده‏اند، نهى نمى‏کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید، چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد

شیخ محمد حسن نجفى مى‏نویسد: «گاهى وجوب آن منع مى‏شود، بلکه گاهى حرمت آن گفته مى‏شود؛ اگر کفّار حکومت جائر برخی از بلاد اسلامى یا همه سرزمین‏هاى اسلامى را در این زمان‏ها از حیث سلطه سیاسى تهدید و مداخله کنند، اما مسلمانان را در اقامه شعائر اسلامى ابقا کرده، آزاد بگذارند و به وجهى از وجوه در احکام آنان [مسلمین] تعرّض نکنند، [در این صورت ] ضرورى است که از وجوب جهاد منع کرده یا تحریم شود؛ زیرا تغریر [زیان] به نفس و آسیب‏ رساندن به جان بدون اذن شرعى جایز نیست.»

وجه امتیاز جهاد در اسلام:

در ارتباط با جهاد اسلامى، باید گفت، چون هدف اسلام، هدایت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحید، دیانت و حقیقت است، ‏به نکاتى توجه شده است که جهاد اسلامى را از جنگ هاى دیگر ممتاز مى‏سازد. در این مجال به چند مورد آن اشاره مى‏شود :

الف) در نگاه اسلام حتى در هنگام پیکار با کفار، سپاه اسلام حق ندارد از کسانى که در پیکار مشارکت ندارند، سلب امنیت کند، بلکه موظف است،‏ حقوق آنان را به رسمیت ‏بشناسد؛ چنان که حق ندارد در جنگ، رفتار غیر متعارف و خشن از خود نشان دهد.

امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند: وقتى که رسول خدا لشکرى را گسیل مى‏کردند، دستور مى‏دادند که آنان در برابرش بنشینند و به آنان این گونه سفارش مى‏کرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید، به دشمن شبیخون نزنید و آنان را مثله (قطعه قطعه) نکنید و کید و خدعه نزنید و پیران و کودکان و زنان را نکشید و جز در حال اضطرار، درختى را قطع نکنید.

با عنایت به این سفارش رسول اکرم (ص)، حرمت برخی از حملات به شهرهای بی دفاع به بهانه مبارزه با دشمنان کاملا روشن است.

وقتى پیامبر فرماندهى براى جنگ تعیین مى‏نمودند، او را به تقواى الهى سفارش مى‏کردند، سپس مى‏فرمودند: به نام خدا و در راه خدا کارزار کنید، خدعه، خیانت و مثله نکنید و فرزندى را نکشید، کسى که به یک بلندى پناهنده شد به قتل نرسانید، درختان را آتش نزنید و به آب نبندید و درختان به بار نشسته را نبرید، مزرعه را آتش نزنید و حیوانات را نکشید...

امیر مؤمنان فرمودند: پیامبر از به کارگیرى سم در شهرهاى مشرکین نهى کرده است.

پیامبر خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهى کردند، مگر این که در کارزار مشارکت داشته باشند.

از شهادت‌طلبی تا عملیات انتحاری

ب) در نگاه اسلام، اگر در میدان جنگ و معرکه قتال، فردى از مسلمین به فرد یا افرادى از کفار امان دهد، بر همه مسلمین واجب است که این امان دادن را به رسمیت‏ بشناسند.

امام صادق مى‏فرمایند: اگر سپاهى از مسلمین، گروهى از مشرکان را محاصره کرد و شخصى از مشرکان برخاست و تقاضاى امان کرد و یکى از مسلمانان - حتى یک نفر عادى - به آنان امان داد، بر همه آنان، حتى بر بزرگشان واجب است که این امان را رعایت کنند.

ج) بر مسلمانان واجب است پیش از جنگ، کفار و مشرکان را به اسلام دعوت کنند و حقیقت را براى آنان بازگو کنند تا پیش از اتمام حجت، جنگ صورت نگیرد.

امیرمؤمنان فرمودند: رسول خدا مرا به یمن اعزام کردند و فرمودند: یا على با هیچ کس مقاتله و کارزار نکن، مگر این که او را به اسلام دعوت کرده باشى. به خدا سوگند اگر خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند براى تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب مى‏کند.

جهاد در قران :

قرآن کریم به صراحت ‏به پیامبر مى‏فرماید: «و ان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله... و ان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هو الذى ایدک بنصره و بالمؤمنین.‏»

یعنى: اگر (کفار) به صلح گراییدند، پس تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن... و اگر مى‏خواهند، با تو نیرنگ کنند، پس همانا خدا تو را کافى است. او کسى است که تو را به نصرت خود و به وسیله مؤمنان تایید کرد.

علامه طباطبایى در این زمینه مى‏فرماید: اگر دشمن به سوى صلح و روش مسالمت‏آمیز رغبت کرد، تو نیز به سوى آن متمایل شو و به خدا توکل کن و مترس از این که مبادا امورى پشت پرده باشد و تو را غافل گیر کند و تو به خاطر نداشتن آمادگى نتوانى مقاومت کنى، چه خداى تعالى، شنوا و داناست و هیچ امرى او را غافل گیر نکرده و هیچ نقشه‏اى او را عاجز نمى‏سازد، بلکه او تو را یارى کرده و کفایت مى‏کند.

«لا ینهاکم عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم او تقسطوا الیهم ان الله لا یحب المقسطین....»

یعنى: خداوند متعال، شما را از دوستى و دادگرى نسبت‏ به همه کسانى که با شما به سبب پاى‏بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن‌هایتان نرانده‏اند، نهى نمى‏کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید، چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد. تنها از دوستى کسانى نهى کرده است که با شما سر جنگ دارند و سر مساله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشت‏ به پشت هم دادند، خدا شما را از این که آنان را دوست‏ بدارید، نهى فرموده و هر کس دوستشان بدارد، ستمکار است و ستمکار حقیقى هم همین گروهند.

سیره فقها در دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى:

در دو سده اخیر که اوج هجوم دشمنان اسلام به بلاد اسلامى بوده و استعمارگران به دنبال شکستن اقتدار مسلمین و چپاول ثروت‌هاى آنان بودند، حضور حماسه آفرین فقیهان شیعه، ‏بسیار برجسته‏تر از مقاطع دیگر تاریخ فقه و فقهاست. هرچند حضور آنان در عرصه سیاست و احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت مسلمین، بسیار فراتر از حضور در جبهه‏هاى دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى است و مواردى را هم که دشمنان با تحمیل قراردادهاى اقتصادى و سیاسى بر شؤون مسلمین تسلط پیدا مى‏کردند، شامل مى‏شود.

از آنجا که حمله دشمن به سرزمین‌هاى اسلامى منحصر به هجوم نظامى و پیاده کردن نیرو نیست، بلکه راه‌هاى به زنجیر کشیدن ملت‌ها در موارد مختلف به صورت نامرئى و با نفوذ در ارکان سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نیز انجام مى‏گیرد و بدون نیاز به حضور نیروهاى مسلح با وابسته کردن مسلمین از نظر سیاسى اقتصادى و فرهنگى بر شؤون مختلف جامعه اسلامى سلطه پیدا مى‏کنند، فقیهان با هوشیارى در این‏گونه عرصه‏ها نیز نقش آفرینى کرده به مقابله با استعمارگران و دفاع از عزت و استقلال مسلمین پرداخته‏اند. مقابله با زیاده‏خواهى‌هاى سفیر روسیه در ایران - گریبایدوف - از سوى میرزا مسیح مجتهد و میرزاى قمى و صدور فتواى جهاد علیه روسیه و ایادى وى که به مرگ او انجامید، حکم تحریم تنباکو از سوى میرزاى شیرازى در عهد ناصرى و قطع دست انگلیس، رویارویى با دخالت و تجاوز روس و نفوذ استعمار انگلیس در نهضت مشروطه از سوى علماى طراز اول نجف،

در یکى از استفتائات آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى سؤال شده است: «آیا جایز است که براى کشتن دیگران دست به انتحار بزنیم؛ مثل عملیات‏هاى انتحارى ملت فلسطین؟»ایشان در پاسخ نوشته‏اند...

 تحریم کارهاى بیگانگان در برخی مقاطع، برای مقابله با سلطه اقتصادى آنان، مقابله سید حسن مدرس با اولتیماتوم روسیه در دوران حاکمیت رضاخان، ایستادگى آیت‏الله کاشانى در برابر نفوذ آمریکا در عصر محمدرضا پهلوى و سرانجام، قیام خونین ملت مسلمان ایران به رهبرى امام خمینى در برابر ابرقدرت‌هاى شرق و غرب و ایادى داخلى آنان، تنها چند نمونه از این قبیل است.

تحریم ترور:

اشاره شد که فقه شیعه غیر از وضعیت دفاعى، اعم از شخصى و خوف نفس یا دفاع از کیان اسلام و موجودیت جامعه اسلامى، هرگونه تعرّض به غیر مسلمانان را تحریم مى‏کند. منظور از «وضعیت دفاعى» کاملاً روشن است. فقه شیعه، دفاع شخص از نفس و جان را ذیل کتاب‏هاى «حدود» قرار داده، اما دفاع از کیان اسلام و هویّت جامعه اسلامى را در قالب «جهاد دفاعى» تشریح کرده است.

هرچند جهاد دفاعى، مستلزم هر اقدامى براى واکنش به تجاوز می باشد، تفکر شیعى توسّل به ترور را تحریم کرده است. مى‏توان گفت که هیچ‏یک از منابع شیعه از مفهوم «ترور» به طور ایجابى سخن نگفته‏اند. بدین‏سان، ترور، از جمله اقدامات ممنوعى است که فرهنگ دفاعى شیعه و ادبیات فقه دفاعى با آن مواجهه سلبى دارد.

اندیشمندان شیعه، تحریم مطلق ترور را از روایت امام صادق علیه‏السلام استفاده مى‏کنند که ایشان نیز از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده است. روایت ناظر به داستانى خاص درباره حکم کسى است که امیرالمؤمنین علیه‏السلام را سبّ کرده بود. بنابر اندیشه اسلامى، سبّ ائمه اطهارـ علیهم‏السلام ـ همانند سبّ نبى ـ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ است. اما امام صادق ـ علیه‏السلام ـ از ترور سب‏کننده منع کرد. فقیهان مسلمان با استناد به این رویداد، از آن‏رو که عبارات روایت مطلق هستند، مطلق ترور را تحریم کرده‏اند.

ترور یا دفاع از کیان اسلام؟

شیر زنان عملیات استشهادی

شاید در اینجا پرسیده شود که صدور حکم اعدام سلمان رشدی از سوی حضرت امام خمینی(ره) و یا کشتن حسن علی منصور توسط گروه فدائیان اسلام به چه صورت است؟ در پاسخ باید گفت که مهم ترین معیار صدور حکم جهاد دفاعی از سوی ولی فقیه، هجوم کفار به مسلمانان برای از بین بردن اصل اسلام و به خطر انداختن اساس دین است. ممکن است در برهه ای از زمان، این تهدید و استیلا، نه به شکل نظامی که به شکل فکری باشد و مهم تر آن که سکوت در برابر این هجوم، زمینه ساز حملات بزرگ تری از سوی دشمنان است. در این حال و با تشخیص موضوع و مصداق از سوی حاکم شرع جامع الشرایط، حکم اعدام صادر شده است. در خاطرات فدائیان اسلام بارها آمده است که این گروه، در پی گرفتن جواز ترور سران رژیم، ماهها با مراجع عظام تقلید بحث می کردند و زمانی اقدام به ترور حسنعلی منصور کردند که مجوز شرعی آن را از سوی یکی از مراجع مسلم تقلید دریافت نمودند.

گستره عملیات های شهادت طلبانه چقدر است؟

هرچند بحث عملیات شهادت‏طلبانه، به ویژه پس از مسائل فلسطین مطرح شده، اما تاکنون، بحث فقهى دقیقى در این‏باره نشده است. بنابراین، مسئله‏اى مستحدثه است که بیشتر در فتاواى فقهى و رعایت احتیاطات لازم مطرح شده است. در اینجا می کوشیم با تحلیل این فتواها و اشاره به برخى منابع روایى آن‏ها در فقه شیعه، حدود و کیفیت تقریبى دفاع استشهادى در فرهنگ سیاسى ـ دفاعى معاصر شیعه را ارزیابى کنیم:

در یکى از استفتائات آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى سؤال شده است: «آیا جایز است که براى کشتن دیگران دست به انتحار بزنیم؛ مثل عملیات‏هاى انتحارى ملت فلسطین؟»

ایشان در پاسخ نوشته‏اند: «مسئله فلسطین، مسئله دفاع است و دفاع از خود و حریم و ناموس و کیان اسلام به هر نحوى که باشد، جایز است.»

آیت الله العظمی فاضل لنکرانى در جاى دیگرى توضیح بیشترى دارند. ایشان در جلد دوم جامع المسائل مى‏نویسند: «اگر انسان احتمال دهد یا بداند که دفاع او از جان خود یا بستگان خود، منجر به کشته شدن خودش خواهد شد، باز هم دفاع جایز، بلکه واجب است. ولى نسبت به مال، اگر مى‏داند که دفاع او از مال منجر به کشته شدن خودش مى‏شود، دفاع واجب نیست، بلکه احوط ترک است.»

اشارات آیت الله العظمی فاضل لنکرانى نشان مى‏دهد که ایشان، عملیات انتحارى فلسطینیان را ذیل شرایط عمومى وجوب دفاع از نفس یا اساس اسلام قرار مى‏دهند و تحت مقرّرات دفاع تعریف مى‏کنند. بدین‏سان، آیت‏الله فاضل لنکرانى، با درج برخى دفاع‏هاى انتحارى ذیل شرایط عمومى جهاد دفاعى، از تأیید آن دسته از عملیات انتحارى که در فلسطین انجام شده و شهروندان غیرنظامى را هدف قرار داده‏اند، خودداری مى‏کنند.

به دلیل آنکه این بخش از فتاواى فقهى اهمیت بسیارى از دیدگاه مقاله حاضر دارند، در ادامه، تفصیل استفتایى دیگر و پاسخ آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى را می آوریم:

س 294: مدتى قبل یک فلسطینى در پاساژ اسرائیلى با انفجار خود دست به انتحار زد. آیا بنابر قوانین جهاد در اسلام، جایز است فردى دانسته زنان و کودکان را بکشد؟

ایشان، عملیات و دفاع انتحارى را نه در جهت قتل شهروندان، بلکه فقط برای مقابله با نظامیان اسرائیلى و حامیان مستقیم و فعّال هجوم‏هاى نظامى اسرائیل تجویز مى‏کنند و این امر را دقیقا ذیل ادلّه و موارد دفاع مشروع مى‏دانند

ج 294: «اگر دزدى به حریم خانه کسى تجاوز کرد، با او مقابله مى‏کنند، اگر چه با زن و بچه خود آمده باشد. اما در مورد پرسش شما، باید توجه داشته باشیم که این، اشغالگران صهیونیست هستند که کودکان فلسطین را در آغوش مادرانشان شهید و خانه آنان را بر سرشان خراب مى‏کنند... لکن از نظر اسلامى، لازم است مجاهدین فلسطین با نظامیان اسرائیلى و با غیرنظامیانى که پشتیبانى و حمایت از صهیونیست‏ها مى‏کنند، مبارزه و جهاد کنند.»

دو نکته اساسى در فتواى ایشان قابل توجه است:ریم صالح الریاشی

نخست آن که ایشان، عملیات و دفاع انتحارى را نه در جهت قتل شهروندان، بلکه فقط برای مقابله با نظامیان اسرائیلى و حامیان مستقیم و فعّال هجوم‏هاى نظامى اسرائیل تجویز مى‏کنند و این امر را دقیقا ذیل ادلّه و موارد دفاع مشروع مى‏دانند.

دوم آنکه استفتاى مزبور با تکیه بر ادلّه فقهى شیعه در باب «دزد متجاوز» (لصّ محارب) پاسخ داده شده است.

برخى، گزارش‏ها و فتاواى معاصر دفاع انتحارى یا عملیات شهادت‏طلبانه را با تکیه بر چنین زمینه‏اى از فرهنگ دفاعى و با قید «عدم تعرّض به غیر نظامیان» تجویز کرده‏اند. با این حال، ادبیات بحث، هنوز در تحقیقات شیعى معاصر، دارای غناى لازم براى داورى و درک قطعى نیست و به لحاظ تفاوت با اهل سنّت، نمى‏توان ادبیات موجود در فقه معاصر اهل سنّت را به جوامع شیعى تعمیم داد. اما به نظر مى‏رسد، تحوّلات اخیر در فلسطین اشغالى و به ویژه حوادث اخیر عراق و یا برخی بمب گذاری ها در اروپا که مسلمانان را در معرض اتهام قرار داده است، زمینه لازم براى گسترش این مباحث را آماده مى‏کنند. ظهور موج استفتائات از مراجع شیعه، به ویژه آیت‏الله العظمى سیستانى در عراق و نیز تأمّلات و اظهارات همراه با احتیاط ایشان و خوددارى از خون‏ریزى بیشتر در عراق تا مرحله‏اى که ناگزیر باید شیعیان از اقدامات بازدارنده‏ترى سخن بگویند، این مباحث را در افکار عمومى شیعه زنده‏تر کرده است.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:22 :: توسط : مصطفی احمدی

طلائیه ،خاکی که زمین گیرت می کند

با نگاهی به سخنان علمدار روایتگری ، مرحوم حجت الاسلام حاج عبدالله ضابط

شهید به مثابه شیشه عطری است كه در آن را باز كرده اند. بوی آن می‌پیچد و همه جا را معطر می‌كند . تو را فرا می‌خواند و وقتی به سوی او می ‌روی، زمین‌گیرت می‌كند .

طلائیه اگر رفته باشی می‌دانی . پاها التماس می‌كنند بنشین. گرد و غبار وقتی روی لباست می‌نشیند، بوی عطر در مشامت می‌پیچد و تازه می‌فهمی كه آسمان ‌گیر شده‌ای.

طلائیه ،خاکی که زمین گیرت می کند

 به محض اینكه روی خاک زانو زدی، اولین درس از رشته عشق را می‌آموزی . صورتت كه خاكی می‌شود، آنچه آموخته‌ای با جانت در می‌آمیزد . این همان خاكی است كه نیمه‌های شب از اشک سجده‌های شهید گل شده است .صدای باد ناله‌های دلش را در گوشت می ‌پیچاند و درس را مرور می‌كنی؛ هر چه ادب و تواضعت بیشتر باشد، در آستان دوست محبوب‌تر خواهی شد.دست‌ هایت ناخودآگاه به سوی آسمان بلند می‌شود. پرده دل می‌لرزد. اشک فرو می‌غلتد و می‌گویی : ای رؤوف مهربان حی قدیر، جان زهرا و علی دستم بگیر و او درس دوم را به تو آموخته است؛ تمنـّـا.

هنوز دست‌ها را پایین نیاورده‌ای كه غوغا می‌شود. بطن آسمان به لرزه در‌می‌آید. گرد و غبار بلند می شود. صاعقه‌ای می‌زند. دلت آرام می‌گیرد و تازه می‌یابی آنكه تو را فرا‌خوانده و ضمانتت را كرده است، چه منزلتی در این آستان دارد. حالا دیگر بوی عطر تمام فضای دلت را تسخیر كرده است. آرامش غریبی را حس می‌كنی كه تا آن زمان نیافته بودی. گویی با دلت تنهای تنها شده‌ای و باد هرچه غریبه بوده را با خود برده است.

شهید به مثابه شیشه عطری است كه در آن را باز كرده اند. بوی آن می‌پیچد و همه جا را معطر می‌كند . تو را فرا می‌خواند و وقتی به سوی او می ‌روی، زمین ‌گیرت می‌كند

چقدر خودت را آشنا می‌یابی. لذت این حس در وجودت پیچیده كه ناگهان یاد‌آوری خاطره‌ای كه آن راوی در كنار اروند برایت گفته احساست را در هم می پیچد: «در روایت داریم هركسی كه در آب شهید شود، اجر دو شهید را دارد. یک ‌بار برای یكی از دوستان غواصم این روایت را تعریف كردم. گفت راست می‌گویی، از فرط ترسی كه جنگ در آب دارد. آن هم شب، در آب ارونـد خروشـان، زیر آتش سنگینی كه از بالای سرت می‌ریزد. شب عملیات والفجر8 معنای این جمله را یافتم كه هر كسی می‌خواهد به امام‌ زمانش برسد، باید خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب هم آب بود و هم آتش.» و درس سوم را می آموزی؛ مجــاهدت. باید صداقتت را اثبات كنی و این كار سختی است. خیلی باید خودت را آماده كنی. ابتلا لازمة عشق است و خطر شرط عاشقی. اما نترس. آنكه تو را به آغاز این راه خوانده، می‌تواند به پایان این مسیر نیز برساندت. آنكه در آن عالم برایش حكم شفاعت زده‌اند، سهل است در این دنیا كه نگاهش حكم مسیحا كند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:19 :: توسط : مصطفی احمدی

اشتباه نکنید! شهادت هدف نیست

در لغت به معنای شهود یا حضور است و شاهد و شهید یعنی حاضر و جمع آن شهدا است. (1) در مجمع البحرین آمده است: شهادت یعنی کشته شدن در راه خدا.

شهدا

وجه تسمیه چنین قتلی به شهادت، بدین جهت است که ملائکه رحمت بدین صحنه حضور یابند و بر این وجه، شهید به معنای شهود است، یا بدین سبب که خدا و فرشتگانش به دخول شهید به بهشت گواهی دهند و یا بدین لحاظ که شهید به همراه انبیا در قیامت بر دیگر امم گواهی دهند و یا چون شهید زنده و حاضر است، به موجب آیه: "احیاء عند ربهم یرزقون؛ (2) شهدا زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند"، و یا به این جهت که وی به شهادت حق قیام نمود تا کشته شد.(3)

 

در تفسیر نمونه نیز آمده است: اطلاق "شهید" از ماده "شهود" بر آن‏ها یا به خاطر حضور رزمندگان اسلام در میدان نبرد با دشمنان حق است، یا به خاطر این که در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت را مشاهده می کنند، و یا به خاطر مشاهده نعمت‏های بزرگی است که برای آن‏ها آماده شده و یا به جهت حضورشان در پیشگاه خداوند است، آنچنانکه در سوره آل عمران می فرماید: "هرگز گمان مبر آن‏ها که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند، بلکه آن‏ها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند".(4)

همیشه در تاریخ ملت‏ها روزهایی پیش می آید که بدون ایثار و فداکاری و دادن قربانیان، بسیاری از خطرات برطرف نمی شود، و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمی ماند. این جا است که گروهی مؤمن و ایثارگر باید به میدان آیند و با نثار خون خود از آیین حق پاسداری کنند. در منطق اسلام به این گونه افراد "شهید" گفته می شود.

در اسلام کمتر کسی به پایه و عظمت شهید می رسد؛ شهیدانی که آگاهانه و با اخلاص نیت به سوی میدان نبرد حق و باطل رفته، و آخرین قطرات خون پاک خود را نثار می کنند.

درباره مقام شهیدان، روایات عجیبی در منابع اسلامی دیده می شود که حکایت از عظمت فوق‏العاده ارزش کار شهیدان می کند. در روایتی از رسول گرامی (ص) می خوانیم: "در برابر هر نیکی، نیکی بهتری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چیزی متصور نیست".(5)

در روایت دیگری از امام زین العابدین (ع) می خوانیم: "هیچ قطره‏ای محبوب تر در پیشگاه خدا، از دو قطره نمی باشد: "1 - قطره خونی که در راه او ریخته می شود. 2 - قطره اشکی که در تاریکی شب از خوف خدا جاری می گردد و فقط به این قطره اشک، خدا اراده شده باشد".(6)

اگر تاریخ اسلام را ورق زنیم، می بینیم قسمت مهمی از افتخارات را شهیدان آفریده و بخش عظیمی از خدمت را آنان کرده‏اند. نه تنها دیروز، امروز نیز فرهنگ سرنوشت ساز "شهادت" است که لرزه بر اندام دشمنان می افکند، و آن‏ها را از نفوذ در دژهای اسلام مأیوس می کند.

بدون شک "شهادت" یک هدف نیست؛ هدف پیروزی بر دشمن و پاسداری از آیین حق است، اما پاسداران باید آن قدر آماده باشند که اگر در این مسیر، ایثار خون لازم شود، از آن دریغ ندارند، و این معنای امت شهید پرور است، نه این که شهادت را به عنوان یک هدف طلب کنند.

 

پی نوشت ها :

1 - لسان العرب به نقل از بهاءالدین خرمشاهی، دانش‏نامه قرآن، ج 2، ص 1339، کلمه شهید و شهادت.

2 - آل عمران (3) آیه 169.

3 - شیخ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج الربع الثانی، ص 553.

4 - آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 405.

5 - بحارالانوار، ج 97، ص 15، چاپ بیروت.

6 - همان، ج 97، ص 10، حدیث

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:18 :: توسط : مصطفی احمدی

شهادت مرگی است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنّی یا یقینی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن «فی سبیل الله» از آن استقبال کند. شهادت دو رکن دارد: یکی اینکه در راه خدا و «فی سبیل الله» باشد؛ هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد. علامه شهید آیت الله مطهری.

در مقام شهدا و منزلت شهادت مطالب زیادی شنیده‌ایم. اکنون فرصتی دست داد تا با مروری بر آیات قرآن و روایات اهل بیت نگاهی گذرا و اجمالی به این قضیه داشته باشیم که شهید دارای چه امتیازاتی است :

حضرت سجاد فرمود: برای شهید هفت خصلت و امتیاز است:

1- اول قطره خونی که از بدنش جاری شود تمام گناهانش آمرزیده می‌شود.

2- همسران بهشتیاش سرش را به دامن می‌گیرند و غبار از چهره‌اش پاک می‌کنند و به او می‌گوید: آفرین بر تو باد.

3- از لباس‌های بهشتی می‌پوشد.

4- خزانه داران بهشت در استقبال او با عطرهای مینویی و بوهای خوش با یک دیگر مسابقه می‌گذارند تا از دست کدام، گل‌های بهشتی را بگیرد.

5- منزل و مکانش را در بهشت مشاهده می‌کند.

6- به روان پاکش می‌گویند در هر جای بهشت که می‌خواهی استراحت کن.

7- به چهره عظمت حق تعالی نگاه می‌کند و آن برای پیامبر و شهیدان سبب آرامش و راحت است. (التهذیب ج 6 ص 121.)

بهشت شهید :

علاوه بر آن چه در روایت قبل درباره نعمت‌های بهشتی ذکر شده است در حدیثی از امام رضا (ع) که از پدرانشان از رسول اکرم (ص) نقل فرموده‌اند می‌خوانیم: «نخستین کسی که وارد بهشت می‌شود شهید است.»(مجموعه‌ی ورام ج 2 ص 121.(

اما با همه این اوصاف بلند و نعمت‌های عظیم، شهدا تنها کسانی هستند که دوست دارند از بهشت خارج شوند. دلیل این علاقه آنان را پیامبر اعظم (ص) این‌گونه بیان فرموده‌اند.

«کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو کند از آن بیرون رود، مگر شهید که به خاطر کرامتی که از جانب خداوند دیده است آرزو می‌کند (به دنیا) برگردد و ده‌ها بار کشته شود.»(مستدرک ج 11 ص 13.)

«کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو کند از آن بیرون رود، مگر شهید که به خاطر کرامتی که از جانب خداوند دیده است آرزو می‌کند (به دنیا) برگردد و ده‌ها بار کشته شود.»

نداشتن درد :

از رسول خدا صلی الله علیه و آ له نقل شده است: «شهید از درد قتل چیزی در نمی‌یابد، مگر آنقدر که کسی از شما از نیشی احساس می‌کند.»

شاید دلیل این مسئله همان نکاتی است که در روایت اول آمد یعنی دیدن جایگاهش در بهشت و نگاه به چهره عظمت حق تعالی که باعث می‌شود شهید واله و شیدای آن دیدنی‌های جذاب گردد و متوجه دردهای دنیایی نگردد. چنان که درباره آسیه همسر فرعون نقل شده است که هر چه شکنجه او را سخت‌تر می‌کردند، او بیشتر می‌خندید و امام باقر (ع) دلیل این برخورد آسیه را این بیان فرمود که در هر شکنجه سخت‌تری جایگاه آسیه را در بهشت به او نشان می‌دادند.

بالاترین نیکی :

از امام صادق (ع) از پدرانشان نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: «فوق کل ذی بِربِرٌ حتی یُقتل الرجل فی سبیل اللهِ فإذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه برٌ – بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است تا آدمی در راه خدا کشته شود، هر گاه در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن، نیکی وجود ندارد» (الکافی ج 2 ص 348.)

قطره دوست داشتنی :

پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «ما من قطره‌ی احبّ الی الله عزّ و جلّ من قطره دم فی سبیل الله – هیچ قطره‌ای نزد خدای تعالی محبوب‌تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود نیست.»

گرامی‌ترین و شریف‌ترین:

با توجه به فرمایشات ائمه معصومین در این بحث معلوم می‌شود که شهادت با فضیلت‌ترین مرگ‌هاست، ولی اهمیت موضوع باعث شده تا این ذوات مقدسه به شرافت و کرامت شهادت تصریح نمایند.

از امام صادق (ع) نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: «أشرف المَوتِ قَتلُ الشهادة - شهادت، با شرافت‌ترین مرگ است.»(الأمالی للصدوق ص 487.).

و امیرالمؤمنین علیّ علیه‌السلام فرمود: «ارزشمندترین مرگ‌ها شهادت است. سوگند به آن کس که جانم به دست اوست هزار ضربت شمشیر برای من آسان‌تر از مردن در بستر است.».

بخشش گناهان :

امام صادق (ع) فرمود: «شهادت در راه حق کفاره هر گناهی است مگر وام (حق‌الناس) که کفاره‌ای ندارد جز این که بدهکار آن را ادا کند یا رفیقش از جانب او بپردازد یا طلبکار از آن گذشت کند».

نه تنها گناهان شهید بخشیده می‌شود، بلکه خداوند حتی گناهان او را بررسی نمی‌کند و در اصطلاح به روی او نمی‌آورد.

از ابو بصیر نقل شده که امام صادق (ع) فرمود: «مَن قُتلَ فی سبیل اللهَ لم یُعَرفهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِه». هر که در راه خدا کشته شود خداوند او را از هیچ یک از گناهانش آگاه نمی‌گرداند.

و این که چرا از شهید سوالی نمی‌شود و بی حساب به بهشت می‌رود سوالی است که اصحاب پیامبر (ص) از ایشان پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود: «کفی بالبارقه فوق رأسه فتنة – شهید در زیر برق شمشیری که بالای سرش بود آزمایش خویش را انجام داد و پیشاپیش پاسخ همه‌ی پرسش‌ها را داد.».

امام صادق (ع) فرمود: «شهادت در راه حق کفاره هر گناهی است مگر وام (حق‌الناس) که کفاره‌ای ندارد جز این که بدهکار آن را ادا کند یا رفیقش از جانب او بپردازد یا طلبکار از آن گذشت کند».

شفاعت شهید :

یکی از شرافت‌هایی که خداوند به شهدا عطا فرموده است اجازه شفاعت از گنهکاران است. امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل فرموده است که: «روز قیامت سه دسته نزد خدا شفاعت می‌کنند و خدا شفاعت آنان را می‌پذیرد: پیامبران، دانشمندان و شهیدان.» و شهیدان در این بین اجازه شفاعت از هفتاد نفر را دارند.

قال رسول الله (ص) : «یشفع الشّهید فی سبعین من أهل بیته».

آرزوی شهادت :

مقام شهادت آن قدر عظیم است که تمام انبیاء و اولیا و دوستان خدا آرزوی این فیض عظیم را داشته و دارند. در دعاهایی که از اهل بیت به ما رسیده است این آرزو و دعا متجلی شده است که به چند نمونه اشاره می‌شود.

امیرالمؤمنین علی (ع) در جنگ صفین پیش از آنکه قرآن‌ها را بر سر نیزه کنند دعایی فرمود که یکی از فرازهای آن این است که: «فاذا کان ما لا بدّ منه الموت فاجعل منیّتی قتلا فی سبیلک – و هر گاه به ناچار مرگم در رسد پس آن را شهادت و کشته شدن در راه خود قرار ده.».

ماه رمضان ماهی است که تقدیر انسان نوشته می‌شود. در دو دعای این ماه این آرزو مطرح شده است.آرزوی شهید بعد از شهادت

یکی دعایی است که شیخ کلینی در کافی روایت کرده از ابو بصیر که حضرت صادق (ع) در ماه رمضان این دعا را می‌خواند «اللهم إنی بک و منک أطلب حاجتی...» که در میانه این دعا آمده است: «أسألک أن تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایة نبیک مع اولیائک – از تو درخواست می‌کنم که مرگم را شهادت در راه خودت در زیر پرچم نبیت و همراه با دوستانت قرار دهی».

و دیگری دعایی است که در هر شب ماه رمضان خوانده می‌شود «اللهم برحمتک فی الصالحین فادخلنا» که در میانه این دعا نیز می‌خوانیم: «و قتلا فی سبیلک فوفق لنا – و مرا موفق به کشته شدن در راه خودت نمایی».

دعای دیگری که در این خصوص سفارش زیادی به خواندن آن شده است دعای عهد می‌باشد که در آن می‌خوانیم:

«وَ المُستشهدین بین یدیه – ما را از شهدای پیش روی امام زمان قرار بده» و حتی اگر از دنیا رفتیم ما را به این عالم بازگردان تا در رکاب آن حضرت نبرد نموده و شهید شویم. این مضمون در چند زیارت و دعای دیگر مربوط به امام زمان (عج) نیز آمده است.

ولی به هر شکل ممکن است این اسباب این توفیق به دلایلی فراهم نشود، ولی اگر کسی واقعاً خواهان آن باشد این فیض را درک می‌کند.

رسول خدا (ص) فرموده‌اند: «من طلب الشّهادة صادقا أعطها و لو لم تصبه – هر آن کس که [با دلی] راستین [از خداوند] شهادت بخواهد، آن را [به او] می‌دهند، اگر چه شهید نشود.».

اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:16 :: توسط : مصطفی احمدی

چند جمله کوتاه در وصف این شهید بزرگوار

ورود به صف خداجویان

امروز، روز نوجوان است. نوجوانی، فصلی است که شکوفایی غنچه های معنویت در دل انسان، آغاز می شود. هرگاه نوجوان، دل خود را با آب زلال عبادت و ترک گناه، آبیاری کند و با آب و هوای مسجد و نماز انس بگیرد، گلبرگ های این غنچه ی تازه، باز می شوند. رنگ و بوی معنوی این شکوفایی، افزون بر فضای روح و جان خود شخص، محیط خانواده و اجتماع را نیز معطّر و با صفا می کند.

پس ای نوجوان عزیز! مسیر کمال را با همین دل پاکی که داری، از چشمه ی زلال امامان تمنّا کن. دست های کوچک و پاک خود را به سوی آسمان بلند کن و بگو: «خدایا! مگذار غبار و تیرگی گناه، روی دل پاک و نورانی من، جایی داشته باشد».

سلام بر نوجوانان شهید

سلام بر نوجوانان پاک ایران! سلام بر شهیدان نوجوان! سلام بر دلاوران و دلیرانِ میهن اسلامی مان، ایران! سلام بر شهید والامقام، اسوه ی سیزده ساله ی مردی و فتوت، محمدحسین فهمیده؛ رادمردی از سلاله ی شجاعت و معنویت! سلام بر او که صفحات طولانی عشق و بندگی را در اندک زمانی، ورق زد و در بهار زندگانی، تابلوهای سرخ حماسه و عشق را به پیروی از قاسم بن حسن علیه السلام ، در کربلای ایران به تصویر کشید. سلام بر خلوص و ایثاری که جاوید گردید! سلام بر او که هنوز پس از گذشت دو دهه، تاریخ، گام های استوار او را از یاد نبرده است. اگر قرن ها نیز سپری شود، جهانیان از عظمت دلاوران کوچک ایران، هم چنان انگشت تحیّر خواهند گزید. یادشان گرمی و راه شان پُر رهرو باد.

نوجوانان و جنگ تحمیلی

هنر ملّت فهیم و غیور ایران به ویژه جوانان و نوجوانان این مرز و بوم، آفرینش تابلوهای عظیم ایثار و معنویت، شجاعت و از خود گذشتگی است. برای درک به این مطلب، کافی است از تایخ هشت ساله ی دفاع مقدس را ورق بزنیم؛ دورانی که همه ی ملت ایران، حتی نوجوانان عزیزمان، جلوه های عظیم صفا و معنویت را در آن به تصویر کشیدند. نوجوانان بسیاری چون شهید محمد حسین فهمیده، درسی فراموش ناشدنی به تاریخ آموختند. به این معنی که هر فردی، در هر سنی که باشد و هر چند نوجوان، اگر قلبش، حرم عشق به خداوند شود، تفسیر این عشق را به خون خود می نگارد. نوجوانان میهن اسلامی ما با الگو قرار دادن کسانی چون شهید فهمیده، می توانند از همین دوره ی آغازین زندگی، نقش های زیبای عشق به خداوند و ائمه ی معصومین علیهم السلام را با عبادت و ترک گناه در دل و جان شان ترسیم کنند.

مقام معظم رهبری درباره ی شهید محمدحسین فهمیده و نقش او به عنوان اسوه و الگو برای نوجوانان، چنین می فرمایند: «هر کشور وملتی با آرمان ها، اسطوره ها و نمادهای خود زندگی می کند. امام خمینی(ره) با ابعاد وجودی عظیم خود برای ملت ایران، نمونه واسطوره ای بر طبق واقعیت ها بود و شهید حسین فهمیده نیز در سطح خود و برای نوجوانان، یکی دیگر از اسطوره های ملت ایران است که برای همیشه در یادها زنده خواهد ماند».

نوجوانان و انتخاب الگوی مناسب

یکی از مباحث مهم در زندگانی نوجوانان و جوانان عزیز ما، مسأله ی الگوبرداری است. سیر در زندگانی بزرگانی، چون حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهم السلام ، ما را به این نکته رهنمون می سازد که آنان بهترین الگو برای زندگی مادی و معنوی نوجوانان و جوانان هستند. یکی از نوجوانانی که نام او در تاریخ خون بار کربلا، جاودان گشته، حضرت قاسم بن حسن علیه السلام است. او در سیزده یا چهارده سالگی در عرصه ی خونین کربلا، چندین تن از دشمنان دین را به خاک مذلت افکند و خود نیز شربت شهادت نوشید. در دفاع مقدس نیز شهیدانی هم چون محمدحسین فهمیده که امام خمینی(ره)، او را رهبر خود نامیدند، با پیروی از شهدای کربلا، فصل ماندگاری از تاریخ دفاع مقدس را رقم زدند که برای همیشه ماندگار خواهد بود.

شهید فهمیده درکلام مقام معظم رهبری

مقام معظم رهبری درباره ی شهید محمدحسین فهمیده و نقش او به عنوان اسوه و الگو برای نوجوانان، چنین می فرمایند: «هر کشور وملتی با آرمان ها، اسطوره ها و نمادهای خود زندگی می کند. امام خمینی(ره) با ابعاد وجودی عظیم خود برای ملت ایران، نمونه واسطوره ای بر طبق واقعیت ها بود و شهید حسین فهمیده نیز در سطح خود و برای نوجوانان، یکی دیگر از اسطوره های ملت ایران است که برای همیشه در یادها زنده خواهد ماند».

شهید محمدحسین فهمیده

رهبر حماسه سازان

هشتم آبان سال 59، یادآور حماسه ای بزرگ و به یاد ماندنی در طول تاریخ دفاع مقدس ماست که در آن، یک نوجوان سیزده ساله ی بسیجی با بستن نارنجک به کمر، خود را به زیر تانک دشمن انداخت و شربت شهادت نوشید. با این حال نباید از نظر دور داشت که این از اعجاز و هنرهای امام خمینی(ره) بود که با ظرافتی خاص، این حماسه را از مهجوریت به در آورد. ایشان با تعبیر بلندِ «رهبر ما آن، طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ تر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خودنیز شربت شهادت نوشید...» فهمیده را تا مَسند رهبری حتی بر خویش ترقی داد. به عبارت دیگر، امام، فهمیده را ماندگار ساخت. دلیل ماندگاری فهمیده، اخلاص و شهامت این نوجوان برومند است.

افتخار مادران ایران

مادر شهید فهمیده درباره ی شهادت فرزند سیزده ساله اش می گوید: «شهادت فرزندم بسیار باعث افتخار ماست. هرکس که مرا می بیند می گوید رحمت به آن شیری که به پسرت دادی. حاضرم همین پسرم (داود) را هم در راه خدا بدهم. هیچ عیبی ندارد. من هم بچه ام مثل سایرین. آن نشکفته بی گناه را خدا به من داد و بعد هم پس گرفت. صلاح خدا و اسلام بوده که بچه ی من برود و شهید شود».

رهبر سیزده ساله

اندک تأمل درتعبیر امام خمینی(ره) که از شهید فهمیده به عنوان رهبر یاد کردند، این حقیقت را نشان می دهد که حضرت امام، کسی نبودند که در به کارگیری عبارت ها و عنوان ها، مبالغه کنند. آن چه بر قلم مبارک و نورانی ایشان جاری می شد، حقیقت و صداقت محض بود. بی شک، امام در این عبارت، به جنبه ی تبلیغی نظر نداشته اند، بلکه آن چه در نظر مبارک ایشان جلوه می کرد، سادگی و سهولت تن دادن یک نوجوان سیزده ساله به مرگی سخت در زیر تسمه های فلزی یک تانک دشمن است. آن هم در حالی که آن عزیز، نارنجکی به دست گرفته است تا تانک دشمن را نابود کند و خود نیز شربت شهادت بنوشد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:14 :: توسط : مصطفی احمدی

 

- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

قسم به آنکه جانم به دست اوست((اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند)) دوستداشتم که در راه خدا نه یکبار و دوبار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشتهگردم.

2- حضرت علی (ع)فرمود :

خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، ازستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند،شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.

3- حضرت علی (ع) در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت :

من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش(بر آنکه هر چه بخواهد عطا می کند) میخواهم که پایان زندگی من و تو را به نیکبختی و شهادت قرار دهد.

4- حضرت علی (ع) در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند :شهید هفت امتیازی

خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی کن.

5- حضرت امام علی (ع) فرمود :

از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلبمی کنم.

6- حضرت علی (ع)  فرمود :

 پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت.

7- حضرت علی (ع) فرمود :

به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیکار با دشمن نمی داشتم،(که ای کاش زودترفراهم آید) بر مرکب خود سوار می شدم و از میان شما کوچ می کردم و تا باد شمال وجنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.

8- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد کرد،هر چند به شهادت نرسد.

9- حضرت علی (ع)  فرمود :

خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام بهاجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خداو کشتگان راه اطاعت او.

10- امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:

هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته میشود نیست.

11- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید درد کشته شدنرا احساس نمی کند، مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود رابین دو انگشت فشار دهد.

12-  پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهاناوست بواسطه اولین قطره خونش.

13- امام باقر (ع) فرمود :

اولین قطره خون شهید کفاره گناهان اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آناست.

14- امام صادق (ع) فرمود :

کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچ یک از گناهان او را به روی اونمی آورد.

15- پیامبر اکرم درباره شهدای اُحُد فرمودند :

آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن کنید.

16- حضرت علی (ع) فرمود :

در روز بدر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به کسانی که از مسلمانان بهشهادت رسیده بودند، دستور داد که آنها را با لباسهایشان دفن کنند، و تنها لباسهایچرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز خواند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

17- از اسماعیل بن جابر و زراره نقل شده است که :

از امام صادق سوال کردم، نظر شمادر این باره چیست که شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود : آری شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه که هست دفن می شود.

18- پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس رو در روی دشمن قرار گرفت((با دشمن درگیر شد)) و استقامت کرد تا کشته و یاپیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد((از او سوال نمی شود)).

19- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

20- از پیامبر اکرم سوال شد :

چگونه است که همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟

حضرت فرمود : امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است.

21- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

22- امام صادق (ع) از پدران خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :

سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد، انبیاء و علما و شهداء.

23- پیامبر اکرم(ص) فرمود:

«مثل مجاهدین در راه خدا، مثل کسى است که قائم و قانت (درحالت قیام و قنوت) باشد، و همیشه در روزه و نماز بوده باشد، تا آنگاه که به سوى اهلو خانواده خویش بازگردد».

24- رسول خدا(ص) فرمود:

«مجاهدان در راه خدا، رهبران اهل بهشت اند»

منابع استخراج :

1- صحیح بخاری، ج4، ص21، باب تمنی الشهاده

2- نهج البلاغه، خطبه170

3- نهج البلاغه نامه53

4- نهج السّعاده، ج2، ص108

5- نهج البلاغه، خطبه23

6- شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100

7- شرح نهج البلاغه، ج7، ص285، خطبه118

8- کنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210

9- نهج السعاده، ج2، ص107

10- وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث11

11- کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103

12- وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث20

13- وسائل الشیعه، ج13، ص85، حدیث5

14-  وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث19

15- وسائل الشیعه، ج2، ص701، حدیث11

16- بحار الانوار، ج82، ص6، حدیث 5

17- وسائل الشیعه، ج2، ص700، حدیث8

18- کنز المعال، ج4، ص313، حدیث10662

19- کنز المعال، ج4، ص410، حدیث1152

20- کنز المعال، ج4،ص407، حدیث11138 و ص595، حدیث11741

21- کنز المعال، ج4، ص401، حدیث 11119

22- بحار الانوار، ج97، ص14، حدیث24

23- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 243.

24- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 244

بخش فرهنگ پایداری تبیان

- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

قسم به آنکه جانم به دست اوست((اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند)) دوستداشتم که در راه خدا نه یکبار و دوبار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشتهگردم.

2- حضرت علی (ع)فرمود :

خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، ازستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند،شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.

3- حضرت علی (ع) در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت :

من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش(بر آنکه هر چه بخواهد عطا می کند) میخواهم که پایان زندگی من و تو را به نیکبختی و شهادت قرار دهد.

4- حضرت علی (ع) در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند :

خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی کن.

5- حضرت امام علی (ع) فرمود :

از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلبمی کنم.

6- حضرت علی (ع)  فرمود :

 پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت.

7- حضرت علی (ع) فرمود :

به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیکار با دشمن نمی داشتم،(که ای کاش زودترفراهم آید) بر مرکب خود سوار می شدم و از میان شما کوچ می کردم و تا باد شمال وجنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.

8- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد کرد،هر چند به شهادت نرسد.

9- حضرت علی (ع)  فرمود :

خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام بهاجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خداو کشتگان راه اطاعت او.

10- امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:

هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته میشود نیست.

11- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید درد کشته شدنرا احساس نمی کند، مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود رابین دو انگشت فشار دهد.

12-  پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهاناوست بواسطه اولین قطره خونش.

13- امام باقر (ع) فرمود :

اولین قطره خون شهید کفاره گناهان اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آناست.

14- امام صادق (ع) فرمود :

کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچ یک از گناهان او را به روی اونمی آورد.

15- پیامبر اکرم درباره شهدای اُحُد فرمودند :

آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن کنید.

16- حضرت علی (ع) فرمود :

در روز بدر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به کسانی که از مسلمانان بهشهادت رسیده بودند، دستور داد که آنها را با لباسهایشان دفن کنند، و تنها لباسهایچرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز خواند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

17- از اسماعیل بن جابر و زراره نقل شده است که :

از امام صادق سوال کردم، نظر شمادر این باره چیست که شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود : آری شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه که هست دفن می شود.

18- پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس رو در روی دشمن قرار گرفت((با دشمن درگیر شد)) و استقامت کرد تا کشته و یاپیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد((از او سوال نمی شود)).

19- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

20- از پیامبر اکرم سوال شد :

چگونه است که همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟

حضرت فرمود : امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است.

21- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

22- امام صادق (ع) از پدران خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :

سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد، انبیاء و علما و شهداء.

23- پیامبر اکرم(ص) فرمود:

«مثل مجاهدین در راه خدا، مثل کسى است که قائم و قانت (درحالت قیام و قنوت) باشد، و همیشه در روزه و نماز بوده باشد، تا آنگاه که به سوى اهلو خانواده خویش بازگردد».

24- رسول خدا(ص) فرمود:

«مجاهدان در راه خدا، رهبران اهل بهشت اند»

منابع استخراج :

1- صحیح بخاری، ج4، ص21، باب تمنی الشهاده

2- نهج البلاغه، خطبه170

3- نهج البلاغه نامه53

4- نهج السّعاده، ج2، ص108

5- نهج البلاغه، خطبه23

6- شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100

7- شرح نهج البلاغه، ج7، ص285، خطبه118

8- کنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210

9- نهج السعاده، ج2، ص107

10- وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث11

11- کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103

12- وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث20

13- وسائل الشیعه، ج13، ص85، حدیث5

14-  وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث19

15- وسائل الشیعه، ج2، ص701، حدیث11

16- بحار الانوار، ج82، ص6، حدیث 5

17- وسائل الشیعه، ج2، ص700، حدیث8

18- کنز المعال، ج4، ص313، حدیث10662

19- کنز المعال، ج4، ص410، حدیث1152

20- کنز المعال، ج4،ص407، حدیث11138 و ص595، حدیث11741

21- کنز المعال، ج4، ص401، حدیث 11119

22- بحار الانوار، ج97، ص14، حدیث24

23- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 243.

24- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 244

بخش فرهنگ پایداری تبیان


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:12 :: توسط : مصطفی احمدی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اگر شهدا نبودند شاید ما هم ......... و آدرس defa-shohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 105
بازدید کل : 9788
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content